برای اسد بتیار که هر شب ستاره ها را می شمارد…
مثل یک حاضر غایب خودمانی
که از فضای چند سطر دوست داشتن
جَو می گیردش
به روی من
که سیاه رنگ خوبی ست
اگر اسد باشد و مادری
پُر از پَریانی که دیگر شلوار نشسته نمی پوشند.
بر چهارراه پیراهنی با چهارخانه
ومشتی کلمات نارس
ازخاطرات بندرعباس
و شبهای نوارهای پریشان و نوشابه و ماکارونی…
که اگر اسد باشد
باچندین سانتی متر ریش
و یک قبل از ظهر به سبک همه موتورهای ژاپنی
از خیابانی که باز باشد اگر دری که بشود درها را باز کرد
بی شک منم و همین تلفنی که هر روز
زنگ تو را به صدای من در می آورد.